معنی دریاچه خوارزم

لغت نامه دهخدا

دریاچه ٔ خوارزم

دریاچه ٔ خوارزم. [دَرْ چ َ / چ ِ ی ِ خوا / خا رَ] (اِخ) بحیره ٔ خوارزم. دریاچه ٔ آرال که نزد جغرافیون قرون وسطی دریاچه ٔ خوارزم نامیده شد. (یسنا ج 1 ص 54). رجوع به آرال در ردیف خود شود.


دریای خوارزم

دریای خوارزم. [دَرْ ی ِ خوا /خا رَ] (اِخ) بحر خوارزم. بحیره ٔ خوارزم. دریاچه ٔ خوارزم. رجوع به بحر خوارزم و دریاچه ٔ خوارزم شود.


خوارزم

خوارزم. [خوا / خا رَ] (اِخ) که بنامهای خوراسمیه و خوراسمیا نیز آمده است، نام ناحیتی است که در سفلای جیحون قرار داشته و از ایام بسیار قدیم مهد قوم آریا بوده است. لسترنج در جغرافیای تاریخی خود درباره ٔ این ناحیه چنین می آورد: ایالت خوارزم در اوائل قرون وسطی دو کرسی داشت: یکی در جانب باختری یعنی جانب ایرانی رود جیحون موسوم به جرجانیه یا ارگنج و دیگری در جانب خاوری یعنی جانب ترکی آن رود موسوم به کاث و این کرسی اخیر در قرن چهارم هجری از ارگنج آبادتر شد. شهر کاث هنوز هم موجود است ولی ظاهراً کاث قرون وسطی شهری عظیم و در چندمیلی جنوب خاوری کاث نو جای داشته است - در اوایل قرن چهارم طغیان رود جیحون قسمتی از کاث را ویران ساخت. پهنای رود در این نقطه بدو فرسخ میرسید و شهر بفاصله ٔکمی در ساحل راست جیحون کنار نهری موسوم به جردور که از میان شهر می گذشت قرار داشت. بازار شهر بطول یک میل در دو طرف این نهر واقع بود. در آن زمان قلعه ای در کاث بوده که طغیان رود یکسره آنرا خراب کرده و مسجد جامع و زندان پشت قهندز و همچنین قصر پادشاه آن ایالت ملقب به خوارزم شاه را آب برد بطوری که در زمان ابن حوقل اثری از آنها باقی نبود و مردم شهر جدیدی در خاور شهر کهنه ساختند که با جیحون مسافت زیادی داشت و وسعت آن به اندازه ٔ نیشابور در خراسان بود. مسجدشهر در وسط بازار قرار داشت و ستونهایش به اندازه ٔ قامت یک مرد از سنگ سیاه بود و مقر فرمانروا در وسط شهر جای داشت. و بقول مقدسی مردم کاث را عادت بر این بود که در کوچه قضاء حاجت کنند و با پای آلوده به مسجد آیند ولی با این همه کاث شهر پر ثروت بود و بازارهای پر داد و ستد داشت. اما بر اثر طغیانهای متعدد جیحون این شهر رو بویرانی گذارد و از اعتبار افتاد. مغولان به این شهر خرابی وارد نکردند و حتی ابن بطوطه که از این شهر دیدن کرد آنرا شهرک زیبائی یاد می کند، تیمور گرچه به آن خرابی رساند ولی باز آنرا تعمیر کرد و شرف الدین علی یزدی نیز از کاث یاد کرده است. کرسی دوم خوارزم که پس از خراب شدن کاث مهمترین شهر آن ایالت گردیده گرگانج است که اعراب آنرا جرجانیه نام دادند و بعدها به اورگنج معروف شد، سابقاً شهر منصور مقابل جرجانیه بود ولی بعدها بر اثر طغیان رود جیحون این شهر از بین رفت و اورگنج جای آن را گرفت. جرجانیه در قرن چهاردهم م. هرچند دومین کرسی ایالت خوارزم بوده ولی کاث بازار و محل داد و ستد عمده ٔ آن ایالت و مرکز تجمع کاروانانی بوده که از بلاد غز می آمدند و از آنجا به اکناف خراسان می رفتند. در سال 616 هَ. ق. کمی قبل از هجوم چنگیز بدان شهر یاقوت جرجانیه را دیده و آن را گرگانج خوانده است. وی گوید: شهری از آن مهمتر و پرثروت تر و نیکوتر ندیده ام. این وضع با هجوم و حمله ٔ مغول به آن شهر یکباره دگرگون شد. سدها و بندهای رودخانه شکافته شد و آب جیحون از مجرای خود بمجرای جدید وارد گردید که تمام شهر در زیر آب رفت و چون لشکریان مغول از آنجا رفتند بگفته ٔ یاقوت اثری از آبادی در آن باقی نماند و هم او گوید مغولها تمام ساکنان شهر را کشتند. با اینهمه پس از چند سال در مجاورت آن شهر نقطه ٔ دیگری رو به آبادی نهاد و کرسی خوارزم گردید و بگفته ٔ ابن اثیر در سال 728 هَ. ق. شهری نو در مجاورت خوارزم کهنه ایجاد شد، پیش از حمله ٔ مغول در سه فرسخی کرسی قدیم خوارزم شهری وجود داشت موسوم به گرگانج کوچک که ایرانیان آنرا گرگانچک می نامند و ظاهراً خوارزم جدید در محل همین گرگانج کوچک ساخته شد. بهر حال مدتی طول نکشید که خوارزم نو مرکز و کرسی ایالت گردید و این خوارزم است که حمداﷲ مستوفی و ابن بطوطه در قرن هشتم هجری از آن گفتگو کرده اند. قزوینی که در نیمه ٔ دوم قرن هفتم هجری کتاب خود را تألیف کرده است می گوید گرگانج (گرگانج نو) از جهت داشتن آهنگران و نجاران زبردست و کاسه های عاج و آبنوس و اسباب و لوازم دیگر که بدست هنرمندان ورزیده ساخته میشود شهرت فراوان یافته است. خربزه ٔ خوارزم چنانکه قزوینی می گوید در شیرینی و خوشمزگی بی نظیر است و این مطلب را ابن بطوطه هم تأیید کرده. حمداﷲ مستوفی که آن شهر را بنام معمولی آن ارگنج و خوارزم جدید نامیده گوید آن شهر در ده فرسخی ارگنج کهنه است. ابن بطوطه گوید خوارزم شهری نیکوست دارای بارویی محکم و کوچه های وسیع و جمعیتی بسیار و بازاری باشکوه مثل یک کاروانسرا که نزدیک مسجد جامع و مدرسه واقع است. خوارزم در زمانی که ابن بطوطه از آنجا عبور کرده یک بیمارستان عمومی داشته که در آن پزشکی شامی موسوم به صهیونی بمعالجه ٔ بیماران می پرداخته. تقریباً در قرن هشتم هجری این شهر پس از محاصره ای که سه ماه طول کشید بدست لشکریان امیر تیمور خراب شد ولی بعدها امیر تیمور آن را تجدید عمارت کرد و در سال 790 هَ. ق. بنای جدید آن پایان یافت. اولین نهر بزرگ خوارزم از ساحل جیحون یعنی از سمت مشرق آن در نقطه ای روبروی درغان جدا می گردید و آنرا گاوخواره می گفتند، روی این نهر کشتی ها آمد و رفت می کرد و بطور کلی شهرهای خوارزم همگی شعبه ای از رود جیحون داشته اند، حمداﷲ مستوفی می گوید بعضی از این نهرها در بحیره ٔ خوارزم (یعنی دریاچه ٔ آرال) منتهی میشود و عموماً آب جیحون از خوارزم گذشته و از عقبه حلم که بترکی گوردلای گویند فرومیریزد و یک فرسنگ بلکه سه فرسنگ آوازش می رود و بعد از آن به بحر خزر می افتد، سرزمینی که آنرا خلخال گویند.
صادرات عمده ٔ خوارزم در قدیم خواربار و غلات و میوه بود، از آنجا که خوارزم زمینی بسیار حاصلخیز داشت و محصول پنبه و فرآورده های پشم گوسفند آن نیز فراوان بود صادرات دیگر طبیعی و مصنوعی خوارزم عبارت بود از موم و پوست درختی که توز نامیده میشد و برای جلد سپر بکار میرفت و ابریشم و ماهی و دندان ماهی و عنبر و چوب شمشاد و عسل فندق و شمشیر و بازهای شکاری نیز از صادرات آنجاست. (نقل از سرزمینهای خلافت شرقی از صص 474- 488): ناحیتی است ازحدود ماوراءالنهر و کاژ قصبه ٔ خوارزم است و در ترکستان غور است و بارگاه ترکستان و ماوراءالنهر است و خزرانست و جای بازرگانانست، پادشاهی وی از ملوک اطراف و او را خوارزم شاه خوانند و مردمان وی مردمانی غازی پیشه و جنگی اند و شهری با خواسته ٔ بسیار است و از وی روی، مخده و قزاکند، کرباس، نمد، ترف و رخبین خیزد. (حدود العالم). و لسانهم [لسان اهل خوارزم] لسان مفرد و لیس بخراسان بلد علی لسانهم. (صورالاقالیم اصطخری). و اما اهل خوارزم و ان کانو اغصناً من دوحه الفرس و نبعه من سرحتهم فقد کانوا مقتدین باهل السغد فی اول السنه و موضع الحاق الزوائد. (الآثار الباقیه عن القرون الخالیه). خوارزم که از هر سو بیابان به وی احاطه دارد و عاصمه ٔ او شهر منصوره بود و آنرا جیحون غرق کرده و بجای او گرگانج را پی افکندند و او به اول دیهی بوده سپس شهری گشت و بنام جرجانیه خوانده شد، بعد از جرجانیه غالباً قافله ها بدانجا نزول کردندی و چون تتار بر وی دست یافت راهی از جیحون بدان گشودند و جیحون بر او مستولی گشت و غرق کرد چنانکه گویی نبود و از شهرهای خوارزم بود اوخشمین و خیوه و هزاراسب و کردر و زمخشر و از آنجاست دانشمند معروف زمخشری و شادکان و درغان و غیرذلک و گویند عمل خوارزم مشتمل بر شصت هزار قریه بود. (از نخبهالدهر).
این تحفه ٔطبعی را بطراز و بدریا ده
باشد که بخوارزمش دریا بدراندازد.
خاقانی.
از خوارزم آر مهر این تب
وز جیحون سازنوش این سم.
خاقانی.
در هر ناحیتی و ولایتی چیزی بود بدان ناحیت و ولایت منسوب. گویند: حکمای یونان و زرگران شهر حیران و جولاهگان یمن و دبیران سواد بغداد و کاغذیان سمرقند و صباغان بجستان و عیاران طوس و گربزان مرو و ملیح صورتان بخارا و زیرکان و نقاشان چین و تیراندازان ترک و دُهاه بلخ و اصحاب ناموس غزنین و جادوان و مشعبذان هند و ضعفای کرمان و اکراد فارس و ترکمانان حدود قونیه و انگوریه از طرق روم و صوفیان دینور و دزدان و سواریان نواحی ری و طعام خورندگان و پارسایان خوارزم و ادبای بیهق، و غرض از این نسبت ها آن بوده که در هیچ موضع دیگر بیش از این چیزها که یاد کرده آمد نبوده مگر در این نواحی و ولایت. (تاریخ بیهق). در خوارزم گرما و سرما، مفرط بوده و قولنج و جوع کلبی. (تاریخ بیهق).
شکارستان او ابخاز و دربند
شبیخونش بخوارزم و سمرقند.
نظامی.
- بحیره ٔ خوارزم، دریاچه ٔ خوارزم. دریاچه ٔ آرال. رجوع به دریاچه ٔ خوارزم شود.
- دریاچه ٔ خوارزم، از خوارزم بر مقدار چهل فرسنگ اندر میان مغرب و شمال و از گرد او همه جای غوریانست و گردبرگرد این دریا سیصد فرسنگ است. (حدودالعالم).
- دریای خوارزم، دریاچه ٔ خوارزم. دریاچه ٔ آرال. رجوع به دریاچه ٔ خوارزم شود.


بحیره ٔ خوارزم

بحیره ٔ خوارزم. [ب ُ ح َ رَ ی ِ خوا / خا رَ / رِ] (اِخ) دریاچه ٔ خوارزم که آب جیحون در آن میریزد. و رجوع به خوارزم و دریاچه ٔ خوارزم شود.


خوارزم نو

خوارزم نو. [خوا / خا رَ م ِ ن َ] (اِخ) خوارزم. رجوع به خوارزم در این لغت نامه و نزههالقلوب ص 177 شود.


خوارزم شهر

خوارزم شهر. [خوا / خا رَ ش َ] (اِخ) خوارزم. رجوع شود به خوارزم در این لغت نامه و نزههالقلوب ص 179 و 180.


خسرو خوارزم

خسرو خوارزم. [خ ُ رَ / رُ وِ خوا / خا رَ] (اِخ) نام عام امراء خوارزم. (یادداشت بخط مؤلف).


اخطب خوارزم

اخطب خوارزم. [اَ طَ ب ِ خوا / خا رَ] (اِخ) رجوع به ابوالمؤید موفق بن احمدبن محمد در این کتاب و روضات الجنات ص 750 شود.


انوشتکین خوارزم...

انوشتکین خوارزمشاه. [اَ خوا / خا رَ] (اِخ) یکی از غلامان بلگاتگین غزنوی که در خدمت ملکشاه سلجوقی به رتبه ٔطشتداری رسید و از جانب آن پادشاه بحکومت خوارزم منصوب و بلقب خوارزمشاه مشهور گردید (از 470 تا 490 هَق.) (ترجمه ٔ تاریخ سلاطین اسلام لین پول ص 159، 160).


دریاچه

دریاچه. [دَرْ چ َ / چ ِ] (اِمصغر) مصغر دریا. دریای خرد. آبی ایستاده و وسیع محاط به خشکی چون دریاچه ٔ ساوه و دریاچه ٔ زره، و بحر خزر که دریاچه ای است. (یادداشت مرحوم دهخدا). دریای کوچک و دریای محدود و آبگیر و برکه. (ناظم الاطباء). اُبَیحِر. بحیره. دریااک. دریاژه. دریاهک. دریایک. دریاهه. پهنه ٔ نسبهً وسیع آب راکد در داخل خشکی. فرورفتگی نسبهً وسیعی مملو از آب در دل خشکی. منشاء بیشتر دریاچه های موجود در عمل یخچالهاست (پر شدن حوضه ها که بوسیله ٔ یخچال ها حفرشده، یا بسته شدن جریان رودخانه ها بوسیله ٔ یخ) انواع دیگر دریاچه عبارت است از دریاچه های حادث از انسداد اتفاقی جریان آب رودخانه، دریاچه های طوقی، مردابهای ساحلی که در نزدیک مصب رودخانه تشکیل میشوند، قسمتهائی از اقیانوس که بواسطه ٔ عمل آتشفشانی جدا میشوند، و دهانه های آتشفشانهای خاموش که آب در آنها گرد می آید. بیشتر دریاچه ها شور یا تلخند بعضی از این دریاچه ها اعقاب دریاچه های آب شیرین هستند که از تبدیل اقلیم مرطوب به کم آب حادث شده اند (مانند دریاچه ٔ شور بزرگ و بحرالمیت). برخی از آنها از اقیانوس جدا شده اند (مانند دریای خزر و آرال). بزرگترین دریاچه های طبیعی زمین عبارتند از خزر، سوپریور، هکتوریا، نیانزا، آرال، میشیگان و هورون. بلندترین دریاچه های زمین تیتیکاکا و پست ترین آنها بحرالمیت است. (از دائرهالمعارف فارسی). || مخزن های دریاچه مانند ساخته ٔدست انسان را نیز دریاچه میخوانند (مانند دریاچه ٔ سد کرج) وسیعترین این دریاچه ها دریاچه ٔ حادث از سد کاریبا بر رود زامبزی در افریقاست. (از دائرهالمعارف فارسی). || حوض بزرگ که در باغهای بزرگ است. (یادداشت مرحوم دهخدا). مطلق حوض کلان و این از اهل زبان به تحقیق پیوسته است. (آنندراج):
دریاچه ای است دست کریمان روزگار
کز رای سایلان بودش آبشارها.
اشرف (از آنندراج).
|| در تداول مردم گناباد به حوض وسط خانه اطلاق می شود. (یادداشت پروین گنابادی). || نهر. (از آنندراج):
ز دریاچه ٔ گنگ تا آب سند
شدندش زبون تاجداران هند.
هاتفی (از آنندراج).

دریاچه. [دَرْ چ َ / چ ِ] (اِخ) دهی است از دهستان سبزواران بخش مرکزی شهرستان جیرفت. واقع در 16هزارگزی جنوب خاوری سبزواران و لب رودخانه ٔ هلیل، با 228 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).

دریاچه. [دَرْ چ َ / چ ِ] (اِخ) دهی است از دهستان همائی بخش ششتمد شهرستان سبزوار. واقع در 75هزارگزی جنوب باختری ششتمد با 131 تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).


دریاچه ٔ آرال

دریاچه ٔ آرال. [دَرْ چ َ / چ ِ ی ِ] (اِخ) بحیره ٔ خوارزم. (یادداشت مرحوم دهخدا). دریاچه ٔ بزرگی در آسیا در ترکستان غربی. رجوع به آرال در ردیف خود شود.

حل جدول

اطلاعات عمومی

معادل ابجد

دریاچه خوارزم

1077

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری